خاطره مجید رنجبر پور از اقدامات جهادی ایام کرونا

ننه کبری

اثر برگزیده اولین جشنواره حرکت های جهادی استان آذربایجان شرقی

بار اول برای تهیه خبر و گزارشی از وضعیت بخش ایزوله مربوط به نگهداری بیماران مبتال به کووید۱۹ و پرستاران این بخش به بیمارستان امام خمینی شهرستان بناب رفتیم؛ لباس های مخصوص، ماسک، دستکش و شیلد محافظتی و نایلون برای کفش هایمان یا بقول بعضی ها لباس رزم پوشیدیم و از همان ابتدا شروع به تصویربرداری کردم و وارد شدیم، استرس این را داشتم که نکند نزدیک کسی شوم یا ناخودآگاه دست به جایی بزنم که من را هم مبتال بکند، برای همین خیلی حواسم را جمع کرده بودم و با فاصله از دیوار ها، سطوح و اشیا راه میرفتم. اما وقتی وارد شدم با انرژی فوق العاده خوب کادر درمان مواجه شدم که با خنده و سرحال بودن و اکتیو بودن خودشان داشتند به بیماران خدمت رسانی میکردند.دیری نگذشته بود که احساس شدید گرما و تعریق من را کالفه کرده بود، دیگر صبرم لبریز شد و گفتم: خیلی ببخشید من سریع میروم بیرون و برمیگردم. همین را گفتم و سرم انداختمو حرکت کردم. گفتند : کجا؟ شما نمیتوانید حتی یک قدم از این بخش خارج شوید، مگر اینکه ضدعفونی شوید و دوباره البسه مخصوص بر تن کنید و دوباره وارد شوید. این را که شنیدم مغزم سوت کشید. در دلم به خودم ناسزا میفرستادم که چرا قبل از پوشیدن اینها لباس های خودم را درنیاوردم، تا اینهمه احساس گرما نکنم... من در آنجا کسانی را دیدم که خیلی سالم و سرحال بنظر میآمدند و ادعا داشتند که: بابا اشتباه شده من که کرونا ندارم حوصلم سر رفته نشستم جدول حل میکنم. اتفاقا کسی که این جمله را میگفت همسرش هم در تختی دیگر در کنارش بستری بود. بانویی را دیدم که بسیار شدید سرفه میکرد و من وقتی او را میدیدم در گلوی خودم احساس زخم میکردم از بس که خشک و پی در پی سرفه میکرد. میگفتند به او نزدیک نشوید. خطر دارد. در یک اتاق کوچکی دیگر که درش بسته بود از شیشه آنجا دو نفری را دیدم که گویا حالشان خیلی بد بود و یک عالمه دستگاه و سیم بهشان وصل کرده بودند. اما با اینهمه باز انرژی و سرحال بودن پرستاران و دلسوزی آنها برای خدمات رسانی هر چه بهتر دلم را ارام میکردو میگفتم خداروشکر که آنها هستند. حدود ده روز بعد، سوژه ای از بیمارستان بناب ولوله ای در رسانه ها و خبرگزاری ها راه انداخت که نگو و نپرس، آنهم با این تیتر که : مادر مبتال به کرونا که از بیماری آلزایمر نیز رنج میبرد، روی پای پرستاران و در زمین به خواب ارام رفته است. این تیتر و انتشار آن در فضای مجازی، و از طرفی پیگیری حال این مادر توسط دفتر نهاد ریاست جمهوری، تیم خبری خبرگزاری صداوسیما را بر آن کرد که بار دیگر برای عرض خداقوت به کادر درمان و احوالپرسی از این مادر، به بیمارست/ بیمارستان امام خمینی شهرستان بناب برویم. این دفعه در یاد خود نگه داشته بودم که اینبار حداالمکان لباس های خودم را کم خواهم کرد و بعد لباس سرهم مخصوص را خواهم پوشید. همین کار را هم کردم و خداروشکر در شهرمان به برکت وجود نیروهای جهادی بسیج که از همان ابتدا وارد صحنه شدند و ماسک و لباس و اقالم ضروری بیمارستان برای کادر درمان و مردم تهیه و تولید میکنند هیچ کمو کسری بابت اقالم ضروری بهداشتی مخصوص بیمارستان نداریم؛ و باالخره وارد شدیم. منظره ای که با آن مواجه شدم باور نکردنی بود. تعداد بیماران خیلی افزایش یافته بود جوری که همه تخت هارا پر دیدم و این خیلی نگران کننده بود. اما خبری که بهم دادند این بود که خداروشکر با وجود افزایش تعداد مبتالیان ، چند مدتیست که تعداد فوتی ها در همان هفت نفر که قبال بود، متوقف شده است. با این همه سریعا رفتیم سراغ مادر آلزایمری، ننه کبری. یک مادر بزرگ مهربان و خوش خنده. از روزهایی میگفت که انجا بستری بود و چه تعریف ها که از پرستاران نکرد. میگفت: اینها)کادر درمان( از دختران خود من ، بیشتر بهم رسیدگی میکنند.خدا خیرشان بدهد. در فکر فرو رفتم. آخر مگر میشود؟ اما کمی که گذشت فهمیدم که میشود؛ انسان هایی از جنس مهربانی و محبت که خیلی هاشان بصورت داوطلبانه به خط مقدم جنگ با ویروس منحوس کرونا آمدند و جانشان را در کف دستانشان گرفتند تا بلکه بتوانند جان مردم را نجات بدهند. بدون هیچ گلهای، هیچ شکایتی. من باز هم از ان لباس لعنتی نایلونی به تنگ آمدم. آدم را انگار مثل کتاب های دوران مدرسه جلد میگیرند. حاال ما دو الی سه ساعت مجبور به تحمل آنها بودیم ، شما پرستارانی را تصور کنید که ۸ الی ۱۲ ساعت، در آن لباس ها درحال خدمت هستند. وقتی پای درد و دل و حرف هایشان نشستیم بیشتر به بزرگی انها و قلب انها پی بردیم. پرستاری که میگفت: چند روزیست که فرزندم را در آغوش نکشیدم و هربار به خانه میروم و من را میبیند میگوید مامان چرا منو بغل نمیکنی؟ دیگه دوسم نداری؟ و من مجبورم بروم در طبقه دیگر منزلمان زندگی کنم. پرستاری که میگفت: وقتی کرونا تموم شود ، به اندازه تمام لحظه هایی که اینجا دلتنگ آنها بودم ، آنها را بغل خواهم کرد. و پرستارانی که هر کدام سفره دلشان باز شده بود و با گریه و اشک به دوربین نگاه میکردند و التماس میکردند که خانه هایتان بمانید. میگفتند ما اینجاییم و دور از خانوادهایمان تا شما درکنار عزیزانتان باشید و درخانه بمانید. و پرستاری که از فرط خستگی و سر پا ماندن، حال خودش بد شد و نیاز به مراقبت و درمان داشت. و چه حال خاصی داشت آنجا... چه عشقی موج میزد آنجا... چه اتمسفر عجیبی بر آنجا حاکم بود... به راستی که تصویر ان روزهای جبهه و جنگ، ایثار و شهادت، در ذهنم مجسم میشود. و در آخر، چیزی که من را به نگاشتن این خاطره وا داشت ، خبر بهبودی و ترخیص شدن ننه کبری ۸۶ساله بود ، که خداروشکر بعداز چندین روز مبارزه با کرونا، به کنار خانوادهاش برگشته است و امیدوارم که اینبار برخورد فرزندانش با او فرق کرده باشد. کادر درمان و همه عوامل مبارزه با کرونا، چه آنهایی که در در خطوط مقدم هستند و چه آنهایی که پشتیبانی و امدادرسانی میکنند؛ درود بر شرفتان ، درود بر غیرتتان. خداقوت ، تاریخ شما را فراموش نخواهد کرد. مجید رنجبرپور 1399/01/29